مازندشورا: محمد حسن زاده*- روزها می گذرد و ما همچنان در آموزش اندر خم یک کوچه ایم. چه برسد به پرورش که نگاهی را به خود نمی بیند. اما در این بین فرصتی نصیب من شد تا با آشنایی با یک فضای آموزشی حرفه ای ارتباط برقرار کنم.
یکی از سرفصل های آموزشی من "تفکر سیستمی" است و این روزها تمرینی را بررسی می کنم که از من می خواهد بین رویداد و روند در یک سیستم مثال هایی را بیابم. رویداد یک حادثه است. یک اتفاق است و روند یک پروسه است که به یک رویداد منتهی می شود.
چه حادثه ای را در اطراف خود می بینیم که روندی را پشت سر نگذاشته باشد؟ یا کلی تر بگویم، مگر این گونه نیست که هر عملی علتی دارد؟ مگر رویدادی را می یابید که روندی را پشت سر نگذاشته باشد؟
راننده ای مست در خیابان تصادف کرده است. ساده انگارانه است که این تصادف را یک حادثه ببینیم. شاید خنده دار باشد که حتی از یک راننده ی مست می توان پرسید که چرا در حالت مستی رانندگی می کند؟ اصلا چه کسی مسئول است تا به این راننده بگوید در این وضعیت نباید رانندگی کند و ...
اگر بین این همه مثال راننده ی مست را مثال زده ام به این خاطر است که رویدادهای نامتعارف و خنده دار از منظر ما علتی متعارف و قابل بررسی دارند.
این روزها در فضاهای مجازی تصویر سیلی مردی میانسال بر صورت زنی سالخورده در حال دست به دست شدن است و همگان چوب قضاوت را در دست گرفته اند و چون تازیانه ای بر پشت این مامور شهرداری می زنند تا حکمشان را که در لحظه صادر شده است را به اتاق اجرای احکام ذهنی شان ببرند و مجری زدنِ حد باشند.
حال شما خود را جای آن مامور شهرداری بگذارید. وقتی یک شهروند در مترو عاصی می شود که دستفروشان در مترو نمی گذارند لحظه ای آرام بماند، و شما میخواهید وظیفه تان را انجام دهید و دست فروشان را از مترو خارج کنید. حقوقتان کفاف زندگی را نمی دهد. مدیران میانی به شما فشار می آورند، چون مدیران رده بالایی که آخرین دفعه ای که سوار مترو شده اند را یادشان نمی آید به مدیران میانی فشار می آورند که جمع کنند بساط دستفروشان را. مردم هم بعد از یک روز سخت کاری فقط می خواهند به خانه برسند که بخوابندواین در مدت زمان بارها دستفروشان به سراغشان می آیند و بقیه ماجرا.
اگر خودتان را جای فروشندگانی بگذارید که مالیات می دهند و اجاره و داستان هایش، کمی شرایط برای شما سخت تر می شود.
تکلیفتان را روشن کنید. یا به متکدیان کمک کنید و یا مانع جمع آوری آنها نشوید. یا از دستفروشان خرید کنید یا لااقل به آنها احترام بگذارید.
مجری قانون در ویدیویی که دست به دست می چرخد اشتباه بزرگی کرده است. اما خیلی از ما کسانی که این ویدیو را در اینستاگرام و یا تلگرام پخش می کنیم در جایگاه آن مرد بودیم، چه عکس العملی داشتیم.
"جواب مردم را باید بدهیم. جواب مغازه دارها را باید بدهیم. جواب دست فروشان را باید بدهیم. جواب مدیران میانی و بالا دستی را باید بدهیم و همه را باید راضی نگه داریم." در حالی که زمانه این گونه ما را به گوشه ای طرد کرده است.
میزان خشونت ما ایرانی ها بالاست. نیمی از کلماتی که در ذهنمان به شکل آماده باش است تا از آنها بهره ببریم منفی و یا خشن است. نیمی از روزهای سال را در عزا و غم هستیم. بیش از سه چهارم ما ایرانی ها افسرده هستیم. میزان طلاق و اعتیاد بالاست. پس میزان خشونت هم بالاست.
شاید بهتر است این گونه بگویم تنها بدشانسی این مرد آن است که تصویرش ضبط شده است.
به آرشیو ویدیویی و تصویری ذهنی خودمان رجوع کنیم پر از تصاویر و ویدیوهایی تکان دهنده تر از ویدیوی فومن که خود ما مرتکب شده ایم.
* دانشجوی مدیریت بازرگانی